صفحه محصول - مبانی نظری تحقیق منظور از افسردگي

مبانی نظری تحقیق منظور از افسردگي (docx) 36 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 36 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

منظور از افسردگي چيست؟ پاسخ دادن به اين پرسش بسيار مشكل است؛ زيرا جواب اين پرسش تا حد زيادي به فردي بستگي دارد كه از او سؤال مي شود. كلمه دپرسیون در زبان انگليسي، براي توصيف وضعيت آب و هوا، كاهش بهاي سهام در بورس، فرو رفتگي زمين، و البته براي توصيف وضعيت خلقي به كار برده مي شود. افسردگي صرفاً به معناي احساس دلتنگي و غمگيني نيست بلكه بسيار فراتر از آن است. در حقيقت افسردگي نه تنها بر چگونگي احساس ما، بلكه بر نحوه تفكر ما درباره چيزها، سطوح انرژي، تمركز حواس، خواب و حتي علايق جنسي ما تأثير مي گذارد(گيلبرت، ترجمه جمالفر،1389). از آنجا كه طبقه بندي افسردگي آسان نيست و تعريفي كه بتواند مورد پذيرش همه متخصصان و پژوهشگران قرار گيرد، غير ممكن به نظر مي رسد در سطوري كه در پي مي آيد به برخي تعاريف عمده افسردگي اشاره مي شود: در معناي محدود پزشكي، افسردگي، به منزله يك بيماري خلق و خوي يا اختلال كنش خلق وخواب است(لولو،1991). در سطح معمول باليني، افسردگي نشانگاني است كه تحت سلطه خلق افسرده است. بر اساس بيان لفظي يا غير لفظي عواطف غمگين، اضطرابي و يا حالت هاي برانگيختگي نشان داده مي شود(بلاك برن و كوترو،1990، نقل از دادستان،1376). افت گذرا يا دوام تنود عصبي - رواني كه به صورت يك مؤلفه رواني(سردردها، خستگي پذيري بي اشتهايي، بي خوابي، پيوست، كاهش فشار خون و جز آن) و يك مؤلفه رواني احساس به پايان رسيدن نيرو، كهتري، ناتوان مندي، غمگيني، و جز آن نمايان مي شود(لافون،1973، نقل از دادستان،1376). افسردگي اساسي برحسب يك يا چند دوره افسردگي اساسي مشخص مي شود. يعني وجود خلق افسرده به مدت حداقل دو هفته يا از دست دادن علاقه همراه با حداقل چهار نشانه اضافي(انجمن روانپزشكي آمريكا، 2000). در يك جمع بندي كلي مفهوم افسردگي به سه گروه متفاوت به كار رفته است: به منظور مشخص كردن احساس هاي بهنجار غمگيني، يأس، نااميدي و جز آن و بروز آن ها به عنوان نشانه يك اختلال. به منظور توصيف اختصاري نشانگان كه شامل نشانه هاي عاطفي، شناختي، حركتي، فيزيولوژيكي و غدد مترشحه است. براي مشخص كردن اختلال هاي افسرده وار در چهار چوب اختلال هاي رواني كه داراي پاره اي از علل و گونه اي از تحول هستند و به پاره اي از درمانگري ها پاسخ مي دهند(هوبر،1993، نقل از دادستان،1376). خلق افسرده و بي علاقگي يا بي لذتي علايم كليدي افسردگي است. 2-16- سبب شناسي افسردگي در تببين علل افسردگي نظريه هاي متفاوتي مطرح شده اند. افسردگي علل چندگانه دارد. به اين معني كه، شماري از عوامل مختلف مي توانند آن را بوجود آورند. اين رويكردها مي توانند زيست شناختي، روان پويشي، هستي گرايي، شناختي – رفتاري، نظريه هاي سيستمي و مدل مفهومي باشند. ممكن است افسردگي در بعضي از مردم به دليل وجود اشكال در يكي از اين زمينه ها باشد. اما به احتمال زياد تركيبي از عوامل در همه زمينه ها در شكل گيري افسردگي دخالت دارند. نظريه هاي زيست شناختي افسردگي بر نقش عوامل ژنتيك، عدم تنظيم انتقال دهنده هاي عصبي، بدكاري سيستم ايمني و غدد درون ريز در بروز افسردگي تأكيد دارند. تعارضات و فقدان ها در روابط ميان فردي مي توانند در ايجاد افسردگي دخيل باشند. از سويي عوامل رفتاري نظير افزايش استرس و كاهش تجارب مثبت و لذت بخش نيز در اين زمينه مؤثرند. عوامل شناختي، شيوه هاي فكري تحريف شده و غير انطباقي را شامل مي شود و نظريه هاي سيستمي بر اهميت تنيدگي، حمايت و نگرش خانواده تأكيد مي كنند كه بر اين اساس الگوهاي تعامل در خانواده در علت شناختي و نگهداري افسردگي نقش دارند(کار،1999). 2-17- افسردگي از ديدگاه نظريه هاي زيست شناختي اين نظريه ها فرض مي كنند علت افسردگي يا در ژن ها و يا در بعضي كاركردهاي ناقص فيزيولوژيايي است كه احتمال زيربناي فطري داشته باشد يا نداشته باشد. يافته هاي بدست آمده از بررسي دوقلوها نشان مي دهد عناصر وراثتي در بعضي موارد افسردگي نقش دارند. بستگان افرادي كه يك دوره افسردگي اساسي را قبل از20 سالگي تجربه كرده اند در مقايسه با بستگان افراد عادي8 بار بيشتر احتمال دارد افسرده شوند(کار،1999). افسردگي از ديدگاه روان پويشي: نظريه پردازان روان پويشي به سه علت بر افسردگي تأكيد مي كنند: 1.خشمي كه متوجه خود شده است. 2.وابستگي بيش از اندازه به ديگران براي عزت نفس. 3.درماندگي در رسيدن به هدف ها. 1.خشمي كه متوجه خود شده است: روان كاوان: اولين كساني بودند كه در الگوي روان پويشي به شناخت افسردگي كمك كردند. کارل آبراهام(1911) و زیگموند فروید(1917) در مقياس كلاسيك خود به نام «داغداري و ماليخويا» بر اهميت خشمي كه متوجه خود شده است در ايجاد افسردگي، تأكيد كردند. افراد افسرده به ظاهر خالي از خشم به نظر مي رسند. و اين باعث مي شود كه انسان گمان كند خشم آن ها در درونشان مهار شده است. از نظر فرويد، سرنخ اصلي به حالت دروني آن ها از تفاوت بين داغ ديدگي معمولي(داغداري) و افسردگي (ماليخوليا) بدست مي آيد. افراد بهنجار و افسرده نسبت به از دست دادن فردي كه دوستش دارند دو واكنش كاملاً متفاوت نشان مي دهند. دنيا به نظر فردي كه عزادار است پوچ به نظر مي رسد. ولي عزت نفس او تهديد نمي شود. در مقابل، از ديد فرويد، فرد افسرده قوياً احساس بي ارزشي نموده و خود را سرزنش مي كند. او احساس بي ارزشي و گناه مي كند. او خود را به خاطر ناتوان بودن ملامت مي كند. اين سرزنش خود معمولاً اخلاقي است، كاملاً ناموجه است، و از آن مهم تر، علناً و با بي شرمي نشان داده مي شود. اين حالت سرنخي را در اختيار او مي گذارد مبني بر اينكه خشمي كه متوجه خود شده است فعالانه برانگيخته شده و موجي عزت نفس كم مي شود. چه پيش بيايد كه برخي افراد با متوجه ساختن خشم خود نسبت به خودشان به ضايعه يا طرد واكنش نشان مي دهند. به نظر فرويد، اين انگيزش براي تشبيه خود از رويدادهاي كودكي فرد افسرده ناشي مي شود. فرد افسرده در دوران كودكي خود عشق شديدي را پرورش مي دهد كه با دلسردي فردي ديگر تضعيف مي شود. او از اينكه دلسرد شده است احساس خشم مي كند. انرژي ليبيدويي نهفته در عشق آزاد مي شود، ولي متوجه فرد ديگري نمي شود. در عوض، من با فرد از دست رفته همانندسازي كرده يا او را جذب مي كند، و ليبيدوي آزاد شده متوجه اين بخش از من مي شود. خشمي كه در اصل نسبت به آن «شخص احساسي مي شده» اکنون به خود برمی گردد. طبايعات و طرد بعدي، اين ضايعه را دوباره فعال مي سازد و باعث مي شوند كه خشم فرد افسرده متوجه شخص خيانتكار اصلي شود كه اكنون در من او ادغام شده است. اينگونه متوجه شدن خشم به سوي خود، گام مهمي در ايجاد نشانه هاي عزت نفس كم، سرزنش علني، نياز به تنبيه، و در موارد بسيار شديد، خودكشي است و افسردگي زماني پايان مي يابد كه خشم مصرف شده، يا از ارزش ضايعه جديد كاسته شده باشد. ادغام موضوع عزيز از دست رفته و خشمي كه متوجه درون وی شده افسردگي خود ساخته مي شود. 2. وابستگي بيش از اندازه به ديگران براي عزت نفس: از ديدگاه سايكوديناميك (روان پويشي) عوامل استرس زايي كه از نظر بيمار بر اعتماد به نفس او اثري منفي دارند، بيشتر ممكن است ايجاد افسردگي كنند. به علاوه اتفاقي كه شايد از نظر ديگران عامل استرس زاي نسبتاً خفيفي تلقي شود، به دليل معناي منحصر به فردي كه بيمار به آن مي دهد، ممكن است اثرات ويرانگري بر روي وي داشته باشد(کاپلان و سادوک؛ ترجمه رضاعی،1389). نظريه پردازان روان پويشي بر تيپ شخصيتي تأكيد كرده اند كه افراد را به ويژه نسبت به افسردگي آسيب پذير مي سازد. فرد افسرده براي عزت نفس خود بيش از حد به ديگران وابسته است. او شديداً نيازمند آن است كه لبريز از عشق و تحسين شود. او با حالتي از عطش مداوم براي عشق و محبت زندگي مي كند، و چنانچه اين نياز برطرف نشود، عزت نفس او تنزل مي يابد، زماني كه او مأيوس مي شود، نمي تواند ناكامي را تحمل كند، و حتي ضايعات جزئي، حرمت نفس او را برهم مي ريزد و موجب تلاش هاي فوري و شتاب زده براي كاهش ناراحتي مي شوند. بنابراين افراد افسرده به صورت معتادان محبتي انگاشته مي شوند كه به طرزي بي نظير در ايجاد محبت ديگران ماهر شده اند و همواره دوست دارند سرشار از محبت باشند. با اين حال، فرد افسرده غير از دريافت اين محبت، براي شخصيت واقعي فردي كه او را دوست دارد اهميت چنداني قائل نيست(رادو،1982، فنیچل،1954، آریتی و بمپوراد،1978، نقل از اسکوپی). 3. درماندگي در رسيدن به هدف ها: سومين گرايش در نظريه پردازي سايكوديناميك مربوط به افسردگي در اظهارات ادروارد بيبرينگ(1953) ديده مي شود كه معتقد است افسردگي زماني ايجاد مي شود كه من در برابر آرزوهايش احساس درماندگي مي كند. احساس درماندگي در دستيابي به اهداف عالي من، موجب از دست دادن عزت نفس مي شود كه ويژگي اصلي افسردگي است. فردي كه مستعد افسردگي است، معيارهاي بسيار بالايي دارد و همچنين باعث مي شود كه آسيب پذيري او نسبت به درماندگي، هنگام موجه شدن با اهدافش بيشتر شود، از نظر بيبرينگ، ترتيب اهدافي كه قوياً با ارزش انگاشته مي شوند، با آگاهي عميق من از درماندگي و ناتواني اش در رسيدن به اين اهداف، مكانيزم افسردگي است. هرچند فرويد نظام افسردگي را تعريف كرد و كارل آبراهام آن را گسترش داد و مجموعه كارهاي اين دو ديدگاه كلاسيك افسردگي را تشكيل مي دهد. كه اين نظريه چهار نكته كليدي دارد: آشفتگي ارتباط نوزاد – مادر در خلال مرحله دهاني(10 تا 18 ماه ابتداي زندگي) زمينه ساز آسيب پذيري بعدي به افسردگي است. افسردگي مي تواند به فقدان واقعي يا خيالي شيء محبوب مرتبط باشد. دروني سازي شيء از دست رفته، مكانيسمي دفاعي براي مقابله با رنج و ناراحتي همراه با فقدان شيء مي باشند. از آنجا كه شيء از دست رفته با ديدي آميخته با عشق و نفرت نگريسته مي شود، احساسات خشم متوجه خود و معطوف به داخل مي گردند. «ملانی کلاین» افسردگي را متضمن ابراز پرخاشگري به محبوب مي دانست و از اين نظر بسيار شبيه فرويد بود. سيلوانوآريتي ديده بود كه بسياري از افراد افسرده، نه براي دل خود، كه براي ديگران زندگي مي كنند، او به اين شخص كه فرد افسرده براي او زندگي مي كند، «ديگري غالب» اطلاق مي كرد كه مي توانند يك اصل، آرمان، مؤسسه يا فرد باشد. افسردگي زماني رخ مي دهد كه بيمار درمي يابد فرد يا آرماني كه او برايش زندگي كرده، هرگز چنان نبوده است كه انتظارات او را برآورده سازد. از ديگر نظريه پردازان رويكرد روان پويشي جيمز فريمو(1981) مي باشد. او با تأكيد بر پيوند ميان عوامل دروني رواني يا عوامل بين فردي، آميزه اي از مفاهيم روان پويشي وسيستمي را ارائه كرد. فريمو اين نظريه را مطرح ساخت كه كودك خردسالي كه رفتار والدين را دال بر طرد، رهاسازي يا گزند و آسيب آنان نسبت به خود تلقي مي كند، با معماي غامضي روبرو مي شود؛ او نه مي تواند فرد مطلوب (يعني والدين) را رها سازد و نه قادر است، وي را تغيير دهد. كودك، براي رفع ناكامي حاصله، جنبه هايي از والدين«محبوب – منفور» را دروني مي كند تا «افراد» خيالي متعلق به دنياي دروني خود را كنترل كند. اين «افراد» دروني شده كه داراي ويژگي هاي مطلوب و هم نامطلوب مي باشند، به صورت درون فكنده(يعني، بازنمايي دروني از«افراد» بيروني) حفظ مي شوند. به نظرفريمو، نيرومندترين مانع بر سر تغيير عبارت است از دلبستگي آدميان به درون فكني هايي كه از والدينشان دارند. افسردگي از ديدگاه رفتاري: رفتار درمان گرا به طور كلي دنبال تقويت كردن فعاليت ها و تعاملات اجتماعي بيماران هستند. چون بيماران افسرده معمولاً انسان هاي منفعلي هستند، مداخلات رفتاري در آن ها احساس تسلط و حق انتخاب ايجاد مي كنند. درمانگران در مورد اين بيماران، كار خويش را با سنجش خلق آغاز مي كنند. آن ها از بيماران خود مي خواهند خلق و خوي خويش را ارزيابي و رويدادهاي ناخوشايند را ثبت كنند. درمانگران به كمك اين اطلاعات مي توانند اهداف واقع بينانه اي براي درمان در نظر بگيرند. فرض كلي در رفتار درماني اين است كه تغيير رفتار موجب تغيير فكر و احساس مي شود(شارف، ترجمه فیروبخت،1381). يك مدل مهم رويكرد رفتاري به افسردگي، مدل درماندگي آموخته شده است كه اعلام مي دارد افراد افسرده خود را قادر به تأثيرگذاري بر محيط شان نمي بينند، پديده درماندگي آموخته شده اصطلاحي است كه توسط مارتين سليگمن وضع شده است(مایر،سیلگمن،1975). سليگمن و همكارانش در آزمايش هاي بحث انگيز ناراحت كننده شان، شرطي كردن ترس و گريزآموزي را در سگ ها بررسي كردند. كه البته مدل تجديد نظر شده درماندگي آموخته شده نقش انسان ها را اضافه نمود؛ يعني توجيه كردن اتفاقاتي كه براي افراد روي مي دهند. در مدل تجديد نظر شده، مواجه شدن با موقعيت هايي كه موجب درماندگي مي شوند(رويدادهاي زندگي آسيب زا يا ناگوار)، افراد افسرده را به سمت نسبت دادن عجز و ناتواني شان به فقدان امكانات شخصي سوق مي دهند كه اين گونه انسان ها«دروني، پايدار، كلي» در مقابل افراد غيرافسرده مشكلات خود را به شرايط خارج از كنترل شان نسبت مي دهند و اين گونه افراد «بيروني، ناپايدار،جزئي» هستند. افسردگي از ديدگاه انسان گرا – هستي گرايي: در حالتي كه نظريه پردازان روان پويشي، بر از دست دادن شيء محبوب به عنوان علت محوري افسردگي تأكيد دارند نظريه پردازان هستي گرا روي فقدان عزت نفس تأكيد دارند. شيء مفقود مي تواند واقعي يا نمادين باشد. قدرت، طبقه اجتماعي، يا پول، اما از دست دادن آنقدر اهميت ندارد كه تغيير عزت نفس بر اثر از دست دادن بسياري افراد خودپنداره شان روي اينكه هستند و چه دارند، بنيان مي گذارند. من رهبر مجمع كارخانه هستم: رئيس هستم: عضو تنها كلوپ ورزشي شهر هستم: شوهر يك ستاره مشهور نما هستم. همانند سازي هايي از اين نوع، تصديق بيروني ارزش هاي افراد را در ذهنشان بدست مي دهد، بنابراين در فرهنگ ما يك علت عمده افسردگي مردها، از دست دادن شغل است. در مورد زنان حداقل تا زمان افزايش گسترده زنان شاغل خارج از خانه، يك علت عمده افسردگي از دست دادن همسر بود، كه اين نه تنها ازدست دادن شخص محبوب بلكه از دست دادن منبع عمده تشخيصي است، زيرا بطور سنتي موقعيت اجتماعي زن بسته به نقش شوهر بود. نظريه پردازان انسان گرا به تفاوت بين خودآرماني شخص و درك او از وضعيت واقعي امور تأكيد دارند. احتمالاً وقتي تفاوت بين آرمان و واقعيت آنقدر زياد مي شود كه فرد نتواند تحمل كند. افسردگي به وجود مي آيد. اين عقيده با شواهد جمع آوري شده به وسيله پژوهش گراني كه سطح واقعيت گرايي را در خودارزيابي هاي افراد افسرده و غير افسرده مطالعه كرده اند، كاملاً تناسب دارد(امیر طهماسب،1386). افسردگي از ديدگاه سيستمي خانواده: در نظريه هاي سيستمي خانواده، بر اهميت تنيدگي، حمايت و نگرش خانواده تأكيد شده است. در اين نظريه، الگوهاي تعامل در خانواده در علت شناسي و نگهداري افسردگي نقش دارند(کار،1999). و عوامل ژنتيكي و عوامل محيطي نيز در بروز شرايط افسرده ساز مؤثر هستند. محيط زندگي آرام و بدون تنش از بروز علايم افسردگي در افرادي كه از نظر ژنتيكي آسيب پذير هستند جلوگيري مي كند، در حالي كه تنيدگي فراتر از آستانه عمل فرد، حتي در افرادي كه سابقه افسردگي در خانواده را ندارند، چه بسا به بروز علايم افسردگي بيانجامد. نگرش منفي خانواده و فرد اشتغال ذهني فرد با وقايع و كمبودهاي گذشته سبب ايجاد ديدگاه منفي نسبت به ارزشمندي خود و نااميدي و درماندگي در مورد آينده مي شود. چنين نگرش افسرده سازي ممكن است به كاهش فعاليت و تعامل فرد منجر شود(آسارنو، جای کوکس، تامپسون،2001). افسردگي از ديدگاه شناختي رفتاري(خودکنترلی): رفتار درماني شناختي رويكردي است فعال، جهت بخش، محدود از لحاظ زماني و سازمان يافته، منطق نظري اين رويكرد بر عاطفه و رفتار فرد استوار است، كه عمدتاً بر حسب شيوه ساخت يابي جهان از نظر او تعيين مي شود(بکر،راش، شاو و امری،1979). مدل نظري كنترل خويشتن بر كژي هاي موجود در فرايندهاي نظارت خود، ارزش يابي خود و تقويت خود تأكيد مي كند(رم،1977). افراد افسرده بطور گزينشي به جنبه هاي منفي خودشان و جهان توجه نشان مي دهند. خود ارزش گذاري بر اساس ضوابط سوگيري شده، انجام مي شود. ضوابطي كه دست يابي به آن ها بسيار سخت است. به گونه اي كه پاداش هاي پيدا و پنهان به ندرت قابل اعطا هستند. پس، بنيان ميزان هاي بهنجار رفتار (خود – نظم بخشي) در نبود نسبي كنترل بيروني، رو به زوال مي رود، و گنجينه رفتاري فرد افسرده مختل مي شود. شواهد علمي هماهنگ با فرمول بندي نظري 1977/ م در چهارچوب نتايجي است كه نشان مي دهد آزمودني هاي افسرده و غير افسرده در حقيقت طبق پيش بيني اين نظريه، به طور متفاوتي خودشان را تشويق يا تنبيه مي كنند(روزنسکی و دیگران، 1977؛لوبیتز و پست،1979). 2-18- معاینه وضعیت روانی دوره های افسردگی توصیف کلی: کندی عام روانی – حرکتی شایعترین علامت است. البته سرآسیمگی روانی ـ حرکتی نیز به ویژه در سالخوردگان دیده می شود. مالیدن دستها به هم و کشیدن مو شایعترین علایم سرآسیمگی است. نمای شناخته شده بیمار افسرده عبارت است از فردی با وضعیت خمیده، بدون هیچ گونه حرکت خود به خود، و با نگاهی خیره به پایین. خلق، حالت عاطفی، و احساسات: افسردگی علامتی کلیدی است، هر چند حدود نیمی از بیماران افسرده وجود احساس افسردگی را انکار می کنند و به نظر هم نمی رسد که خیلی افسرده باشند. این گونه بیماران را اغلب اعضای خانواده شان یا صاحبکارانشان به دلیل انزوای اجتماعی آنها و کاهش کلی فعالیتشان نزد پزشک می برند. تکلم: کاهش سرعت تکلم و درجۀ صدا، و پاسخ دادن به سوألات به صورت یک کلمه ای و یا دیر، در بسیاری از بیماران افسرده مشهود است. اختلالات ادراک: اگر بیمار افسرده ای هذیان یا توهم داشته باشد، می گویند مبتلا به اختلال افسردگی اساسی با خصایص روانپریشانه است. به هذیانها و توهم هایی که با خلق افسردۀ بیمار همخوانی داشته باشد، هذیانها و توهمهای هماهنگ با خلق گفته می شود. هذیانها هماهنگ با خلق در فرد افسرده عبارت است از هذیان گناه، معصیت، بی ارزشی، فقر، شکست، گزند، و بیماریهای جسمی بسیار وخیم. فکر: بیمار افسرده علی القاعده دیدگاهی منفی راجع به جهان و خودش دارد. محتوای فکر این گونه بیماران اغلب از یک سلسله نشخوارهای ذهنی غیر هذیانی در مورد از دست دادن، گناه، خودکشی، و مرگ تشکیل شده است. حدود ده درصد از کل بیماران افسرده، علایم برجسته ای از اختلال فکر دارند که معمولاً وقفه فکر و فقر عمیق محتوای فکر است(کاپلان و سادوک؛ ترجمه رضاعی،1389). وضعیت هشیاری و شناخت موقعیت سنجی: اکثر بیماران افسرده به شخص، مکان، زمان وقوف دارند، اما برخی از آنها در حین مصاحبه، انرژی یا علاقه کافی برای پاسخ به سوألات مربوط به این موضوعات از خود نشان نمی دهند. حافظه: حدود پنچاه تا هفتاد و پنج درصد از کل بیماران افسرده دچار نوعی اختلال شناختی هستند که گاه از آن با عنوان دمانس کاذب ناشی از افسردگی یاد می شود. شکایت شایع این بیماران مختل شدن تمرکز و فراموشکاری است. کنترل تکانه: حدود ده تا پانزده درصد از کل بیماران افسرده دست به خودکشی می زنند و حدود دو سوم آنها نیز فکر خودکشی دارند. گاه به ندرت پیش می آید که فرد افسرده ای با خصایص روانپریشانه به فکر کشتن کسی بیفتد که در نظام هذیانش وارد شده است. البته این گونه بیماران که به شدیدترین وجهی افسرده اند، اغلب فاقد انگیزه یا انرزی کافی برای انجام این اعمال تکانشی یا خشونت بار هستند. قضاوت و بصیرت: بهترین راه ارزیابی قضاوت بیمار، مرور اعمالش در گذشته نزدیک و بررسی رفتارش در حین مصاحبه است. بصیرت بیماران افسرده به اختلالشان اغلب افراطی است، یعنی علایم اختلال و مشکلات زندگیشان را بیش از حد مورد تأکید قرار می دهند(کاپلان و سادوک؛ ترجمه رضاعی،1389). 2-19- ملاکهای DSM-IV-TR درمورد دوره افسردگی اساسی الف)حداقل پنج تا از علایم زیرهمزمان در یک دوره دو هفته ای وجود داشته باشد و نشانه تغییری در کارکرد قبلی باشد ؛ حداقل یکی از علایم یا (1) خلق افسرده باشد: (2) بی علاقگی و بی لذتی. (1) خلق افسرده در اکثر اوقات روز و تقریبا همه روزها (مثلا احساس کند غمگین است یا احساس پوچی کند). (2) کاهش واضح علاقمندی یا لذت از همه یا تقریبا همه فعالیتها ، اکثر اوقات روز و تقریبا همه روزها. (3) کاهش چشمگیر وزن بدون اجرای برنامه رژیم خاصی برای لاغری (تغییر وزن بدن بیش از پنج درصد در عرض یک ماه یا کاهش یا افزایش اشتها تقریبا همه روزه ها). (4) کم خوابی یا پرخوابی به طور تقریبا هر روزه. (5) سرآسیمگی یا کندی روانی ـ حرکتی در تقریبا همه روزها. (6) احساس خستگی یا از دست دادن انرژی تقریبا همه روزها. (7) احساس بی ارزشی یا احساس گناه مفرط یا نامتناسب (8) کاهش قدرت تفکر یا تمرکز،یا احساس بلاتصمیمی ، تقریبا هر روز. (9) افکار عود کننده ای درباره مرگ (کاپلان و سادوک؛ ترجمه رضاعی،1389). 2-20- درمان های اختلالات افسردگی اغلب دوره های افسردگی پس از چند ماه پایان می یابند، اما این مدت ممکن است برای اشخاص دچار افسردگی و نزدیکانشان بی اندازه طولانی به نظر بیاید. یکی از اهداف اصلی نظام سلامت عمومی افزایش شمار کسانی است که از درمان برخوردار می شوند. برای مثال، زمینه یابی ها حاکی از آن است که سه چهارم اشخاص از درمان های مؤثر MDD برخوردار نمی شوند(یانگ و همکاران،2001). 2-20-1- درمان های روانشناختی افسردگی رواندرمانی بین فردی(IPT) در درمان بین فردی که جرالدکلرمن مبدع آن بود ، بریکی دو مشکل بین فردی فعلی بیمار تأکید می شود، این نوع درمان بر دو فرض مبتنی است:اولاً مشکلات بین فردی احتمالا ریشه در کژکاریهای در روابط دوران کودکی او دارند، ثانیاً این مشکلات احتمالا در تسریع و دوام علایم افسردگی فعلی بیمار نیز نقشی دارند. درمان بین فردی مؤثرترین اسلوب رواندرمانی برای دوره های شدید افسردگی اساسی است. برنامه درمان بین فردی معمولاً از دوازده تا شانزده جلسه هفتگی تشکیل شده است. مشخصه این شیوه رویکرد فعال درمانی است.در این درمان به پدیده های درون روانی نظیر سازوکارهای دفاعی و تعارضهای درونی پرداخته نمی شود.به رفتارهای مشخص و معینی از قبیل فقدان جرأتمندی، مختل بودن مهارتهای اجتماعی، وتفکر تحریف شده میتوان پرداخت، آن هم فقط در بافتار اهمیت و اثری که در روابط بین فردی بیمار دارند(کاپلان و سادوک؛ ترجمه رضاعی،1389). محور درمان، بررسی مشکلات بین فردی بزرگ، مانند مراحل انتقال نقش، تعارضات بین شخصی، داغدیدگی و انزوای بین فردی می باشد. معمولاً درمانگر و درمانجو بر یک یا دو مورد از این مسایل تمرکز می کنند و هدف درمان کمک به شخص برای شناخت احساساتش درباره این مسایل، گرفتن تصمیمات مهم و ایجاد تغییرات برای حل کردن مشکلات مرتبط با این مسایل است. در مطالعات مختلف دیده شده که IPT در از میان بردن MDD مؤثر است و به نظر می رسد که وقتی درمان پس از بهبود شخص ادامه می یابد، از بازگشت آن جلوگیری می کند(فرانک و همکاران،1990). درمان شناختی هدف شناخت درمانی آن است که با کمک به بیمار در شناسایی و آزمودن شناختهای منفی، دوره های افسردگیش را تسکین و تخفیف دهد، از عود آنها پیشگیری کند، راههای دیگری برای اندیشیدن پیدا کند که انعطاف پذیر و مثبت باشند و سرانجام واکنشهای جدید شناختی و رفتاری را تمرین کند. شناخت درمانی در درمان اختلال افسردگی اساسی درمان مؤثری است. بک و همکارانش طبق نظریه خود که طرحواره های منفی و سوگیری های شناختی باعث افسردگی می شود، درمان شناختی را ابداع کردند که هدف آن اصلاح الگوهای فکری غیرانطباقی است. درمانگر سعی می کند به شخص افسرده کمک کند تا عقایدش را درباره رویدادها و خودش تغییر دهد. درمانگر به فرد آموزش می دهد تا تک گویی های درونی اش را زیر سوأل ببرد و الگوهای فکری مؤثری را شناسایی کند.این نوع درمان شناختی، مستقل از درمان عقلانی - هیجانی الیس ابداع شد، اما این درمان ها از چند لحاظ شبیه یکدیگر هستند. برای مثال، بک ظهار می کند که اشخاص دچار افسردگی اگر مرتکب یک اشتباه شوند، احتمال دارد خودشان را کاملاً بی عرضه و نالایق تلقی کنند؛ الیس هم معتقد است که این قبیل اشخاص به این باور نامعقول معتقدند که برای با ارزش بودن باید در همه چیز مهارت داشته باشند(کاپلان و سادوک؛ ترجمه رضاعی،1389). بک همچنین یک شیوه رفتاری به نام فعال سازی رفتاری(BA) را در درمانش می گنجاند که در آن به درمانجو تکالیف فعالیت داده می شود تا تجارب موفقیت آمیزی برای او به ارمغان آورد و به او امکان دهد که نظر خوبی درباره خودش داشته باشد. اقتباس جدید از درمان شناختی به نام درمان شناختی مبتنی بر ذهن آگاهی بر پیشگیری از عود پس از درمان موفقیت آمیز دوره های عودکننده افسردگی اساسی تمرکز دارد(سگال و همکاران،2001). آموزش مهارت های اجتماعی از آنجا که افسردگی ارتباطی بسیار نزدیک با مشکلات بین فردی دارد، درمان های رفتاری بر کمک به بیماران برای بهبود تعاملات اجتماعی تمرکز دارند. شواهد، کارآمدی افزایش رفتارهای اجتماعی آشکار به کمک فنونی مانند آموزش جرأت مندی و آموزش مهارتهای اجتماعی را تائید می کند(هرسن و همکاران،1984). درمان فعال سازی رفتاری درمان فعال سازی رفتاری از لحاظ رویکرد رفتاری آشکارش با آموزش مهارت های اجتماعی مرتبط است. بی فعالیتی، گوشه گیری، و تنبلی علایم شایع افسردگی اند.از دیدگاه فعال سازی رفتاری کارکرد این رفتارها بسیار مهم است. طرفداران BA ادعا می کنند که این رفتارها سطح از قبل پایین تقویت مثبت را که با افسردگی همراه است، کاهش خواهد داد. در حین درمان با پرداختن به رفتارهای غیر انطباقی بیمار او یاد می گیرد که در جهان به گونه ای عمل کند که از تقویت مثبت برخوردار شود. درمان مبتنی بر روانکاوی: هدف رواندرمانی روانکاوانه تغییر منش یا ساختار شخصیت بیمار است، نه فقط تسکین و تخفیف علایم. افزایش اعتماد بیمار در روابط بین فردی ، احساس صمیمیت ، مکانیسم های مدارا، قابلیت درسوگ نشستن و قدرت برخوردار شدن از طیف وسیعی از حالات روحی و هیجانی، برخی از اهداف درمان روانکاوانه است(کاپلان و سادوک؛ ترجمه رضاعی،1389). دارو درمانی: سه نوع داروی اصلی ضد افسردگی عبارتند از: 1)داروهای سه حلقه ای(مثل ایمی پرامین)،2) بازدارنده های مونوآمین اکسیداز( MAOIها)(مثل ترانیلسپیرومین) و 3) پازندارنده های انتخابی بازجذب سروتونین (SSRI ها)(مثل پروزاک). داروهای نوع 1 و 2 هم ا ز میزان سروتونین و هم از میزان نوراپی نفرین مغز کم می کنند، ولی SSRI ها فقط سروتونین را انتخاب می کنند و اجازه نمی دهند که نورونهای پری سیناپتیک آنها را دوباره جذب کنند. همۀ این داروها انتقال نورترانسمیترها بین نورونها را تسهیل می کنند(گنجی،1392). درمان با شوک الکتریکی(ECT): امروزه ECT برای کسانی استفاده می شود که از افسردگی شدید رنج می برند و سایر روشهای درمانی کارآمد نبوده است(گنجی،1392). 2-21- اضطراب: قرن بیستم به عنوان عصر اضطراب نامیده می شود؛ هر چند که ترس و اضطراب و سایر هیجانات از زمان پیدایش انسان با وی همراه بوده و در واقع به قدمت خود بشر می باشد. با اینکه ترس از زمان های قدیم مطرح بوده اما اضطراب و تفاوت آن با ترس و نفوذ آن در شرایط زندگی تنها مدت کوتاهی قبل از قرن بیستم شناخته شده است(اشپیلرگر،1972). به طوری که آیدون ، عصر حاضر را دوران اضطراب نامیده است. پیچیدگی های جاری تمدن، سرعت تغییرات و بی توجهی نسبت به مذهب و ارزش های خانوادگی برای افراد و اجتماع، تعارض ها واضطراب های تازه ای بوجود آورده است. امروزه به طور کلی در کار طبابت مشاهده می شودکه به نوع و تاثیر اضطراب توجه می شود ودر واقع اضطراب جزء مکمل در طب روان تنی و فرضیه ها و کار روانپزشکی است(کاپلان و سادوک ،1988). اضطراب را نگرانی به علت مشکل پیش بینی شده تعریف می کنند. اضطراب معمولاً به خطری در زمان آینده مربوط می شود. اضطراب معمولاً شامل برانگیختگی ملایم است و شخصی که دچار اضطراب است ممکن است فقط نا آرامی و تنش فیزیولوژیایی را احساس کند(کرینگ و همکاران ،2007). اضطراب به عنوان مجموعه ای از پاسخ های جسمی، شناختی و رفتاری به استرس یاد می شود. یکی از پدیده هایی که پیوسته با بشر همراه بوده و به منزله بخشی از زندگی هر فرد در جوامع گوناگون تلقی می شود، اضطراب است. اضطراب بیش از حد پائین یا اضطراب بیش از حد زیاد ممکن است ما را با مشکلات و خطرات قابل توجهی مواجه سازد. در حد متوسط آن می تواند به ما کمک کند تا در جهت انجام فعالیت های خود بطور مناسب تلاش کنیم و زندگی خود را بهبود بخشیم. چنانچه وقتی اضطراب خیلی شدید باشد اصطلاحاتی چون وحشت، هراس، بیم و ترس مورد استفاده قرار می گیرد. وقتی اضطراب تا حدی ملایم و خفیف باشد اصطلاحاتی چون پریشانی، نگرانی، ناراحتی و غصه مورد استفاده قرار می گیرد. اضطراب از این لحاظ که به ما کمک می کند متوجه خطرات آینده شویم و برای آن برنامه ریزی کنیم - یعنی آمادگی مان را افزایش دهیم، به دیگران کمک کنیم تا از موقعیت های بالقوه خطرناک اجتناب کنند و قبل از وقوع مشکلات احتمالی درباره آن ها درست فکر کنیم - انطباقی است(کرینگ وهمکاران، 2007). بنابراین اضطراب به منزله بخشی از زندگی هر انسان، یکی از مؤلفه های ساختار شخصیت وی را تشکیل میدهد و از این روی است که پاره ای از اضطراب های دوران کودکی و نوجوانی را می توان بهنجار دانست و تأثیر مثبت آنها را بر فرایند تحول پذیرفت چرا که این فرصت را برای افراد فراهم می آورند تا مکانیزم های سازشی خود را در جهت مواجهه با منابع تنش زا و اضطراب انگیز گسترش دهند. به عبارت دیگر می توان گفت که اضطراب در پاره ای از مواقع سازندگی و خلاقیت را در فرد ایجاد می کند، امکان تجسم موقعیت ها و سلطه بر آنها را فراهم می آورد و یا آنکه وی را بر می انگیزد تا به طور جدی با مسئولیت مهمی مانند آماده شدن برای یک امتحان یا پذیرفتن یک وظیفه اجتماعی مواجه شود(دادستان، 1376). اضطراب پاسخی ضروری به تنیدگی است و فرد را به هنگام مواجهه با خطر، برای کنش و واکنش آماده می سازد. در بسیاری از مواقع چنین پاسخی منطقی و حتی حیاتی است. اما حالت نابهنجار آن می تواند برگستره ی وسیعی از عملکردهای آدمی اثر بگذارد. نظریه پردازان مختلف دیدگاههای متفاوتی در مورد مفهوم اضطراب دارند. اکثر این نظریه پردازان می گویند ریشه های اضطراب از جهت گیری آینده است که در آن افراد نسبت به آینده بیمناک اند(بارلو، 1988). به طور خلاصه به برخی از آنها اشاره می شود: فروید اضطراب را به عنوان علامت و نشانه ای برای تهدید (خود) می داند. آدلر معتقد است که اضطراب احساس حقارت کردن است(شفیع آبادی و ناصری، 1375). هورنای معتقد است که اضطراب احساس تنهایی و درماندگی کردن در دنیای خصومت آمیز است. راجرز، اضطراب را نتیجه ادراک تهدید به مفهوم خودانگاره می داند. راتر می گوید اضطراب منعکس کننده تفاوت و اختلاف بین نیازهای مبرم و قوی فرد با انتظارات ساده او است(راس،1373). 2-22- تفاوت ترس و اضطراب اضطراب اخطاری است درباره یک خطر قریب الوقوع که شخص را برای مقابله با تهدید خطر آماده می سازد. اضطراب شبیه ترس است با این تفاوت که ترس اختصاصی است و منبع مشخص و عینی دارد. اضطراب و ترس هر دو در مقابل خطر و در پاسخ به آن احساس می شوند و واکنش های زیستی مشابهی دارند. اضطراب ریشه ای درونی دارد، از شخصیت ناشی می شود و پاسخ به تهدیدی نامشخص و ناشناخته است که دارای جنبه تعارضی و غالباّ مزمن می باشد(راو،1998). اختلالات اضطرابی از شایعترین طبقات اختلالات روانی هستند. سه مکتب عمدۀ روانشناختی، مکاتب روانکاوی، رفتاری، و وجودی در مورد اضطراب نظریه هایی پرداختند. نظریه های روانکاوانه: فروید اضطراب را هشداری حاکی از وجود خطری در ناخودآگاه دانست. یعنی آن را نتیجۀ تعارض روانی بین خواسته های ناخودآگاهانه جنسی یا پرخاشگرانه و تهدیدهای مرتبط با آنها در فرامن(سوپرایگو) یا جهان خارج تلقی کرد. ایگو در پاسخ به این هشدار، مکانیسم های دفاعی خود را بسیج می کند تا از ورود افکار و احساسهای نامقبول به خودآگاه پیشگیری کند. از منظر روانپویشی، هدف از درمان الزاماً نه حذف کامل اضطراب، که افزایش تحمل فرد در برابر آن است. یعنی هدف آن است که ظرفیت فرد برای تجربۀ اضطراب بیشتر شود و بتواند از آن در یافتن تعارض زیربنایی ایجادکنندۀ اضطراب سود جوید. اضطراب واکنشی به موقعیتهای گوناگونی است که در چرخه زندگی پیش می آید. نظریه های رفتاری: طبق نظریه یادگیری یا رفتاری، اضطراب، پاسخی شرطی به یک محرک محیطی معین است. در مدل شرطی سازی کلاسیک، دختری که توسط پدری بد رفتار بزرگ شده است به محض دیدن وی ممکن است دچار اضطراب شود. این دختر از طریق تعمیم ممکن است نسبت به همه مردها بی اعتماد شود. در مدل یادگیری اجتماعی کودک ممکن است با تقلید اضطراب موجود در محیط (مانند والدین مضطرب) پاسخ اضطرابی بروز دهد. نظریه های وجودی (اگزیستانسیال): مفهوم کلیدی نظریه وجودی این است که فرد احساس می کند در جهانی بی هدف زندگی می کند. اضطراب در واقع واکنش فرد است به این خلأ عظیمی که در وجود و معنای زندگی می بیند. 2-23- اختلالات اضطرابی افراد مبتلا به اختلالهای اضطرابی در اثر احساسهای مزمن و شدید اضطراب، درمانده می شوند. این احساس ها به قدری نیرومند هستند که افراد مبتلا به این اختلالها قادر نیستند فعالیتهای روزمره خود را انجام دهند. اضطراب آن ها ناخوشایند است و باعث می شود نتوانند از موقعیت های عادی لذت ببرند اما علاوه بر آن می کوشند از موقعیتهایی که باعث می شود احساس اضطراب کنند اجتناب کنند. اختلالات اضطرابی گنجانده شده در DSM شامل : هراس خاص، ترس از شی یا موقعیتی خاص که شیوع آن 7 - 11 درصد می باشد. اختلال اضطراب تعمیم یافته، نگرانی مستمر و فراگیر که کنترلش مشکل است و شیوع آن 5 درصد می باشد. اختلال وسواس فکری - عملی، تفکر وسواسی درباره تهدیدات ضدایمنی احتمالی و رفتار وسواسی کلیشه ای برای کاهش ترس که شیوع آن 5/2 درصد می باشد. اختلال اضطراب پس از سانحه، تفکرات مزاحم و تجربه مجدد ضربه روحی گذشته که شیوع آن 8 درصد است. اختلال اضطراب اجتماعی، ترس از ارزشیابی منفی اجتماعی با شیوع بالاتر از 13 درصد. اختلال وحشتزدگی، حمله ناگهانی تشویش شدید، وحشت، و احساس مرگ قریب الوقوع که با علایمی مانند تنفس سخت، تپش قلب، تهوع، درد قفسه سینه و... همراه است. 2-24- نشانههای اضطراب اضطراب زمانی مایه نگرانی می شود که به چنان سطح شدیدی رسیده باشد که توانایی عمل کردن در زندگی روزمره را مختل کند، به طوری که فرد دچار حالت ناسازگارانه ای شده باشد که مشخصه آن واکنشهای جسمانی و روانی شدید است(هالجین و همکاران،1390). اضطراب را می توان به صورت ترس مداوم و بی دلیل که خود به تنهایی می تواند به بیمار ضربه بزند توصیف کرد. این اضطراب از نظر کیفی با اضطرابی که افراد طبیعی در مقابل فشارهای خاصی دچار می شوند تفاوتی ندارد و با همان تغییرات جسمانی همراه می باشد که برای همه آشنا است، یعنی تندی نبض، تپش قلب، افزایش فشار خون، گشاد شدن مردمک چشم، لرزش دست ها، بدخوابی، بی اشتهایی و احساس برانگیختگی دائمی، اختلال در خواب شبانه و احتمال وقوع حمله های تنش و اضطراب. کاپلان وسادوک (1998) احساس اضطراب را دارای دو جزء می دانند: الف - آگاهی از احساس های فیزیولوژیک(تپش قلب ، تعریق، احساس پروانه در شکم، تنگی قفسه سینه، لرزش زانوها ) ب - آگاهی از وجود عصیانیت و ترس. 2-25- اختلال اضطراب اجتماعی اختلال اضطراب اجتماعی SAD که گاهی هراس اجتماعی نامیده می شود توسط ترس شدید از موقعیت ها یا عملکردهای اجتماعی که ممکن است فرد در آن ها مورد قضاوت توجه و موشکافی دیگران قرار گرفته یا بسیار سراسیمه شود و خجالت بکشد مشخص می شود. بعضی از موقعیت هایی که افراد دچار اختلال اضطراب اجتماعی از آن میترسند عبارتند از: موقعیت های مربوط به تعامل های بین فردی مانند مهمانی ها، جشن ها، جلسه های عمومی، بحث و گفتگو ها و مکالمه ها و همچنین موقعیت های عملکردی مانند در مرکز توجه قرار گرفتن، خوردن، نوشیدن در مجامع عمومی. براساس چهارمین مجموعه تجدید نظر شده تشخیصی و آماری اختلال های روانی انجمن روانپزشکی آمریکا (2000) تشخیص اختلال اضطراب اجتماعی مستلزم این است که موقیت های ایجاد کننده هراس همیشه یک پاسخ اضطرابی را در فرد راه اندازی می کنند. فرد باید اظهار کند که ترس او افراطی، شدید، غیرواقع گرایانه است، او باید از این موقعیت ها اجتناب کرد یا با ناراحتی زیادی وارد آنها شود و از نظر بالینی ناراحتی و نگرانی شدیدی را در اثر این اختلال تجربه کند. افراد دچار اضطراب اجتماعی شدید نسبت به افرادی که دچار این اختلال نیستند توجه بیشتری به اطلاعات اجتماعی تهدید مدار دارند. در برخی مطالعات نشان داده شده که اختلال اضطراب اجتماعی با تمایل به گزارش میزان بیشتری از حد طبیعی افکار منفی درباره خود و موقعیت ها همبستگی و ارتباط دارد(استوپا و کلارک ،2000). این اختلال با ناخوشایند کردن مقایسه خود با دیگران (آنتونی ، روا، لیس، اسوالو، سونیسون ،2005) و نگریستن به خود از نظر مشاهده گر بیرونی هنگام قرار گرفتن در موقعیت های اجتماعی نیز ارتباط و همبستگی دارد(هاکمن، سوراوی، کلارک، 1998؛ ولز، پاپاجورجیو،1994). 2-26- علت شناسی 2-26-1- عوامل رفتاری دیدگاه رفتاری درباره هراس اجتماعی شرطی شدن هراس اجتماعی است. مثلاً فرد ممکن است تجربه اجتماعی بدی داشته باشد (به طور مستقیم، از طریق الگوپذیری، یا از طریق آموزش کلامی ) و برای ترس از موقعیت های مشابه که بعداً از آنها اجتناب می کند، شرطی سازی کلاسیک شده باشد. ترس شرطی شده از طریق حضور در آن دسته از موقعیت های اجتماعی که پیامدهای منفی ندارند خاموش نمی شود زیرا فرد گرایش دارد که از تمام موقعیت های اجتماعی اجتناب کند. اجتناب از تماس چشمی، کناره گیری از گفتگو، و دور از دیگران ایستادن نمونه هایی از رفتارهای ایمنی است(چن و همکاران ، 2005). 2-26-2-عوامل شناختی محققان چندین شیوه مختلف را توصیف کرده اند که در آن فرایندهای شناختی ممکن است اضطراب اجتماعی را تشدید کنند(کلارک و ولز، 1995). نخست، اشخاص دچار اضطراب اجتماعی گویا معیارهای بسیار بالاتری برای عملکردشان دارند و باورهایشان پیامدهای رفتار اجتماعی شان به طور غیرواقع بینانه ای منفی است(اگر سرخ شوند یا در حین حرف زدن مکث کنند، دیگران طردشان خواهند کرد). دوم، آنها در مقایسه با دیگران به طرز رفتارشان در موقعیت های اجتماعی بیشتر توجه می کنند، که به معنای کاهش توجه به اشخاص دیگر است. آنها به ویژه احتمال دارد به این موضوع فکر کنند که دیگران ممکن است چه نظری درباره آنها داشته باشند(وودی و رودریگر ،2000). آنها معمولاً تصورات دیداری منفی نیرومندی درباره نحوه واکنش دیگران به آنها در آینده می سازند(هریش و کلارک،2005 ) . 2-27- نظریه های اضطراب 2-27-1- نظریه زیست شناختی فرضیه های زیست شناختی بر معیارهای عینی متکی است که عمل مغز در بیماران مبتلا به اختلال اضطرابی را با افراد عادی مقایسه می کند. این امکان وجود دارد که برخی از مردم نسبت به اختلالات اضطرابی براساس یک حساسیت بیولوژیک نسبت به پیدایش آن آسیب پذیری بیشتری دارند(کاپلان و سادوک،1966، پورافکاری،1384). رویکرد زیست شناختی قشر پیشانی را به عنوان محل فیزیوپاتولوژیک اضطراب مطرح کرده است. این قشر به خاطر ارتباط با ناحیه پاراهیپوکامپی، شکنج سینگولا و هیپوتالاموس می تواند در تولید اضطراب نقش داشته باشد (کلبرگ، 1982؛ پورافکاری، 1369). 2-27-2- نظریه رفتارگرایی طبق این نظریه، اضطراب از یک واکنش شرطی در مقابل محیطی خاص است. در یک الگوی شرطی سازی (کلاسیک) مثلاً کسی که هیچ نوع حساسیت غذایی ندارد پس از خوردن حلزون صدف دار در یک رستوران دچار ناراحتی شدید میگردد. مواجه شدن بعدی با حلزون ممکن است سبب شود که شخص احساس ناراحتی کند. امکان دارد چنین فردی از طریق تعمیم نسبت به هر غذایی که خودش آماده نکرده باشد حساسیت و سوءظن پیدا کند.(کاپلان و سادوک، 1996، ترجمه پورافکاری،1384). دیدگاه رفتاری اضطراب نتیجه یادگیری های غلط و شرطی شدن است. ماورر(1947) در زمینه تحولی اضطراب نظریه دو عاملی را مطرح کرده وی معتقد است ابتدا اضطراب از طریق شرطی شدن کلاسیک بوجود می آید و شخص سعی می کند آن را از طریق پاسخ های اجتنابی کاهش دهد و سپس شرطی شدن فعال است که سبب کسب و بقای پاسخ های اجتنابی می شود. بنابراین اضطراب پاسخی آموخته شده است و یا علامتی است که به وسیله شرایط محیطی شکل می گیرد(به نقل از سیف،1373). 2-27-3- نظریه روانکاوی به نظر فروید اضطراب به منزله علامت و نشانه ای برای تهدید من است. نقش اضطراب در ساختمان شخصیت از دیدگاه فروید این است که اضطراب را زیر بنای تمام ناهنجاری های روانی می داند. یعنی هرگاه خطری ارگانیسم را تهدید کند با ایجاد احساس نگرانی شخص را آگاه می کند. به این ترتیب شخص با آن خطر یا به مقابله می پردازد و یا از رودر رویی با آن می پرهیزد. روانکاوان معتقدند وقتی من در معرض خواسته های محیطی قرار می گیرند یا هنگامی که در سازمان نهاد، من، فرامن تنش بوجود می آید اضطراب تجربه می شود. 2-27-4- نظریه شناختی روانشناسان شناختی در سالهای اخیر بر این واقعیت که انسان موجودی است با قابلیت تفکر، باور پیدا کرده اند. مشهورترین سردمداران این مکتب جرج کلی روانشناس امریکایی است که سیستمی به نام روان شناسی ساختار شخصیتی را ایجاد کرده و فرضیه اساسی او این است که هر فرد در اصل یک دانشمند است و همیشه در تلاش فهمیدن، درک کردن، فکر کردن، تغییر کردن و... می باشد. براساس دیدگاه شناختی برداشت های غلط و افکار نادرست منبع اضطراب محسوب می شود. این افکار به دلیل ارزیابی های غیر منطقی از موقعیت ها است و اغلب اغراق آمیز بوده و خطرات آنها بیش از اندازه برآورده می شوند(آزاد،1387). بک(1985) معتقد است که اشتغال ذهنی شخص با خطر یا تکرار غیرارادی و مداوم افکار اتوماتیک وتکرار افکاری که محتوای تهدید جسمی و روانی دارند سبب بروز اضطراب می گردد. 2-27-5- علوم زیستی دستگاه عصبی خودکار: میزان فعالیت سمپاتیک در دستگاه عصبی خودکار برخی از بیماران اضطرابی به ویژه افراد مبتلا به اختلال پانیک بالاست، با محرکهای تکرار شونده به کندی انطباق پیدا می کند، و در برابر محرکهای متوسط واکنش افراطی نشان می دهد. نوراپی نفرین: علایم مزمن بیماران دچار اختلالات اضطرابی نظیر هول، بیخوابی، از جا پریدن و انگیختگی مفرط دستگاه خودکار مشخصۀ افزایش عملکرد نورآدرنرژیک است. محور هیپوتالاموس ـ هیپوفیز ـ فوق کلیه: بسیاری از انواع استرس های روانی سبب افزایش تولید و آزاد سازی کورتیزول می شوند. کورتیزول ذخایر انرژی را فعال کرده و آنها را بازسازی می کند و در افزایش انگیختگی، گوش به زنگی، توجه متمرکز و تشکیل خاطرات، مهار رشد و دستگاه تولید مثل و محدود کردن پاسخ های ایمنی نقش دارد. ترشح مفرط و مداوم کورتیزول سبب بروز عوارض وخیمی از جمله پرفشاری خون، پوکی استخوان، سرکوب ایمنی، مقاومت در برابر انسولین، به هم خوردن وضعیت چربی های خون، اختلال انعقادی و نهایتاً آترواسکلروز و بیماری قلب و عروق می شود. درPTSD تغییر کارکرد محور هیپوتالاموس ـ هیپوفیز ـ فوق کلیه به اثبات رسیده است. هورمون آزادکننده کورتیکوتروپین(CRH): CRH یکی از مهمترین واسطه های پاسخ به استرس است و تغییرات فیزیولوژیک و رفتاری انطباقی در حین استرس را هماهنگ می کند. در هنگام استرس سطوح CRH در هیپوتالاموس افزایش می یابد و سبب فعال سازی محور HPA و افزایش آزادسازی کورتیزول و دهیدرواپی آندسترون (DHEA) می شود. دستگاه لیمبیک: در واکنشهای اضطرابی و ترس دخالت دارد. قشر مخ: قشر گیجگاهی به عنوان کانون پاتوفیزیولوژی اختلالات اضطرابی مطرح ساخته اند. پیشینه پژوهش پژوهش های داخلی خسروي (1376) نيز در ايران در پژوهشي به بررسي طرحوارة منفي در شكل گيري و تداوم افسردگي در دوران كودكي و نوجواني پرداخته است . اين پژوهش كه بر روي پسران 9 تا 16 سالة تهراني با استفاده از كلمات خود ارجاعي و معنايي مثبت و منفي انجام شده، نشان می دهد كه تمامي شركت كنندگان در تحقيق بجز نوجوانان افسرده، بيشتر لغات خود ارجاعي مثبت را در مقايسه با لغات خود ارجاعي منفي به خاطر آوردند. جمال محمدی (1382) در پژوهشی تحت عنوان« بررسی تأثیر شناخت درمانی گروهی متمرکز بر طرحواره بر ارتقاء بهداشت روانی دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد» به این نتیجه رسید که روش درمانی مذکور بر کاهش نشانه های مرضی، حساسیت بین فردی، افسردگی، اضطراب، پرخاشگری، پارانوئید، ترس مرضی و روان پریشی مؤثر می باشد. موتابي(1384)، در پژوهشي تحت عنوان طرحواره هاي مربوط به عود در بيماران افسرده اساسي: مقايسه بيماران افسرده اساسي داراي سابقه عود، بار اول و افراد غير افسرده پرداخت، كه بنابر يافته هاي اين پژوهش، نقش طرحواره هاي اختصاصي مرتبط با معني و پيامدهاي افسردگي را در عود نشان داده و ادعا مي كند كه اين طرحواره ها در اثر تجربه دوره هاي متعدد افسردگي ايجاد شده و تقويت مي شوند. نتايج اين پژوهش همچنين با مطرح كردن طرحواره هاي مربوط به افسردگي كارايي مدل شناختي بك براي افسردگي را در تبيين ايجاد دوره هاي عود پيشنهاد مي كند. همچنين يافته ها نقش مؤثر محرك خنثي در پرت كردن حواس و كاهش غمگيني را نيز نشان مي دهند. براساس تحقیقی که در سال 1385 توسط زهرا اندوز و حسن حمید پور به منظور بررسی «رابطه بین طرحواره های ناسازگار اولیه، سبک های دلبستگی و رضایت زناشویی در زوجین» انجام گرفت، پس از مطالعه بالینی ساخت یافته به منظور رد اختلال بالینی در محورI و اختلال شخصیت در محور II در گروه نمونه، زوجین پرسشنامه های طرحواره، سبک دلبستگی و رضایت زناشویی را تکمیل کردند و نتایج نشان داد که هر چه طرحواره ها ناسازگارتر باشند، رضایت زناشویی کاهش می یابد و سبک دلبستگی ایمن با طرحواره های ناسازگار ارتباط معنی داری دارد. احمديان گرجي(1385) در پژوهشي به مقايسه طرحواره هاي ناسازگار اوليه در بيماران افسرده اقدام كننده به خودكشي با بيماران افسرده غير اقدام كننده به خودكشي و جمعيت غير باليني پرداختند، كه در يك طرح پژوهشي مقايسه اي _ مقطعي، نمونه اي 63 نفري متشكل از 16 بيمار افسرده اقدام كننده به خودكشي،22 بيمار افسرده غير اقدام كننده به خودكشي و هم چنين 25 نفر از جمعيت غير باليني انتخاب شده بودند. كه يافته هاي اين پژوهش نشان دهنده تفاوت معنادار نمره طرحواره ها در سه گروه شركت كننده در اين پژوهش بود. به اين ترتيب كه دو گروه باليني در تمامي طرحواره هاي ناسازگار اوليه با گروه غير باليني تفاوت داشتند، ولي دو گروه باليني فقط در سه طرحواره محروميت هيجاني، وابستگي و بي كفايتي، و آسيب پذيري در مقابل صدمه و بيماري با يكديگر تفاوت معنادار داشتند. نتايج پژوهش فوق با يافته هاي پژوهش هاي مشابه همسو و حاكي از تفاوت ساختار شناختي در بيماران افسرده اقدام كننده به خودكشي با بيماران افسرده غير اقدام كننده به خودكشي و جمعيت غير باليني است. يافته ها هم چنين تائيد كننده نظريه شناختي و نشان دهنده اهميت انجام ملاحظات درماني بر سه طرحواره محروميت هيجاني، وابستگي وبي كفايتي، و آسيب پذيري بيماران افسرده اقدام كننده به خودكشي در مقابل صدمه و بيماري است. در تحقیقی که به منظور«مقایسه طرحواره های ناسازگار اولیه در بیماران افسرده اقدام به خودکشی با بیماران افسرده غیر اقدام کننده به خودکشی و جمعیت غیر بالینی» توسط معصومه احمدیان(1387) انجام گرفته نتایج زیر بدست آمده است: الف) دو گروه بالینی، در تمامی طرحواره های ناسازگار اولیه با گروه غیر بالینی تفاوت داشتند. ب) دو گروه بالینی فقط در سه طرحواره محرومیت هیجانی، وابستگی/ بی کفایتی و آسیب پذیری به ضرر و بیماری با یکدیگر تفاوت معناداری داشتند و این تفاوت ها مستقل از شدت افسردگی بیماران بود. نتایج این تحقیق تأیید کننده نظریه شناختی و نشان دهنده اهمیت انجام مداخلات درمانی بر سه طرحواره محرومیت هیجانی، وابستگی/ بیکفایتی و آسیب پذیری بیماران افسرده اقدامکننده به خودکشی در مقابل صدمه و بیماری است. الهه حقیقت منش در سال 1387 در تحقیق تحت عنوان «طرحواره های ناسازگار اولیه و ابعاد طرحواره تجاوزگران جنسی» که بر روی 34 نفر از تجاوز گران جنسی زندان مرکزی مشهد با گروه عادی انجام شد، نشان داد که میانگین نمرات طرحواره های ناسازگار اولیه و ابعاد طرحواره گروه تجاوزگران جنسی به طور معنی داری از میانگین نمرات افراد عادی در این مؤلفه ها بیشتر بود. پررنگ تر بودن طرحواره های ناسازگار اولیه به ویژه در دو حوزه بریدگی/ طرد و خودگرانی/عملکرد مختل می تواند در گرایش افراد به سوی ارتکاب رفتارهای تجاوزگرانه جنسی نقش داشته باشد. همچنین این پژوهش نشان می دهد که تجاوزگران جنسی در مقایسه با افراد بهنجار دارای طرحواره های ناسازگار اولیه و ابعاد طرحواره پر رنگ تری هستند. پر رنگ ترین طرحواره ها، طرحواره های آسیب پذیری نسبت به ضرر و بیماری، اطاعت، نقص/شرم، وابستگی/ بی کفایتی و استحقاق/ بزرگ منشی بودند. بطور کلی این بررسی نشان داد که طرحواره های ناسازگار اولیه را می توان یکی از عوامل مهم زمینه ساز ارتکاب جرایم جنسی به شمار آورد. این ساختارهای شناختی بنیادین ضمن آن که در ایجاد نارسایی های گوناگون مربوط به صمیمیت، همدلی با قربانی و تئوری ذهن مؤثر هستند، می توانند در شکل دهی یک حمله جنسی چشم گیری داشته باشند. در تحقیقی با عنوان «بررسی رابطه بین طرحواره های ناسازگار اولیه و میزان صمیمیت زوجین پرسنل فولاد مبارکه اصفهان» که توسط عابدی و همکاران در سال 1387 انجام گرفته نتایج زیر بدست آمده است: الف) بین طرحواره های ناسازگار اولیه و صمیمیت رابطه وجود دارد. ب)ابعاد صمیمیت بین زنان و مردان رابطه منفی و معناداری وجود دارد یعنی هر چه طرحواره ها ناسازگارتر می شوند صمیمیت کاهش می یابد. همچنین یافته ها حکایت از آن دارد که حوزه محدودیت های مختل مهم ترین پیش بینی کننده صمیمیت زناشویی می باشند و به غیر از بعد صمیمت جنسی برای سایر ابعاد صمیمیت زناشویی پیش بینی کننده معتبری است. طرحواره های مربوط به محدودیت های مختل که شامل استحقاق/ بزرگ منشی و خویشتن داری/ خود انظباطی ناکافی می باشند بیشترین نقش را در عدم صمیمیت زناشویی ایفا می کنند. مهرانگیز محمدنژاد(1389) در تحقیقی نیمه تجربی با عنوان «اثر بخشی رویکرد طرحواره درمانی بر تعدیل طرحواره های ناسازگار اولیه در زنان افسرده شهر مرو دشت» انجام شد. در این تحقیق که 20 نفر از زنان افسرده که به روش تصادفی انتخاب شده بودند و در دو گروه آزمایشی و کنترل قرار گرفتند. در این تحقیق به منظور گردآوری داده ها از پرسش نامه افسردگی بک و طرحواره یانگ(فرم کوتاه) استفاده گردید. تحلیل نتایج با استفاده از آزمون T نشان داد که اجرای طرحواره درمانی به شیوه گروهی در کاهش افسردگی زنان به طور معناداری مؤثر بوده است. همچنین تأثیر رویکرد طرحواره محور به شیوه گروهی بر کاهش طرحواره های ناسازگار اولیه در تمام موارد مورد تأیید قرار گرفت. به عبارت دیگر طرحواره درمانی به شیوه گروهی در کاهش طرحواره های ناسازگار حوزه بریدگی و طرد، دیگر جهت مندی، گوش به زنگی بیش از حد، به طور معناداری مؤثر بود. در پژوهشی با هدف «بررسی اثر بخشی گروه درمانی شناختی متمرکز بر طرحواره در کاهش علایم افسردگی دانشجویان» که توسط مریم سلمانی لطف آبادی(1389) انجام شده، 26 نفر از دانشجویان دانشگاه محقق اردبیلی که از افسردگی رنج می برند به طور تصادفی در دو گروه آزمایشی و کنترل جایگزین شدند. نتایج حاصل از تحلیل آماری نشان داد که گروه درمانی شناختی متمرکز بر طرحواره در مقایسه با گروه کنترل، بطور معنی داری باعث کاهش نمره کلی در پرسشنامه طرحواره های یانگ شده است. در مورد هریک از طرحواره ها بطور جداگانه نتایج حاصل از تحلیل کوواریانس چند متغیره نشان داد که جز در طرحواره انزوای اجتماعی/ بیگانگی و طرحواره گرفتاری/ خود تحول نیافته، درمان بر کاهش نمرات سایر طرحواره که بطور معنی داری مؤثر بوده است. همچنین نتایج حاصل از آزمون آماری T نیز تفاوت معنی داری را در کاهش نمرات افسردگی در گروه آزمایش نسبت به گروه کنترل پس از درمان نشان داد. نتایج حاصل از تحلیل رگرسیون چند متغیره نیز نشان داد که طرحواره های محرومیت هیجانی، معیارهای سرسختانه و استحقاق نیز می تواند 65% واریانس افسردگی را با استفاده از آزمون بک تبیین کنند. جهانگیری(1389)، در پژوهشي تحت عنوان بررسي ومقايسه طرحواره هاي ناسازگار اوليه در افراد افسرده اساسي و غير افسرده شهر تبريز انجام دادند كه يافته ها نشان داد افراد افسرده در مقايسه با افراد غير افسرده سالم در حوزه هاي بريدگي و طرد، خودگرداني و عملكرد مختل، محدوديت هاي مختل، ديگر جهت مندي و گوش به زنگي بيش از حد و بازداري به طور معني داري نمرات بيشتري كسب كردند. همچنين تحليل واريانس چند متغيره ارتباط تمامي حوزه هاي ناسازگار اوليه را با افسردگي نشان داد. پژوهش حاضر نشان داد كه حوزه هاي طرحواره هاي ناسازگار اوليه مي توانند افسردگي را پيش بيني كنند. بر اساس نتايج اين پژوهش: طرحواره هاي ناسازگار حوزه هاي بريدگي و طرد، خودگرداني و عملكرد مختل، محدوديت هاي مختل، ديگر جهت مندي و گوش به زنگي بيش از حد و بازداري نقش مهمي در شناخت و پيش بيني تفاوت هاي بين افراد افسرده و غير افسرده بازي مي كنند. حسینی(1390)، تحقيقي با عنوان مقايسه طرح واره هاي ناسازگار اوليه بين بيماران افسرده و وسواس انجام داد كه در نهايت به اين نتايج رسيد: بين تر كيب خطي طرح واره هاي دو گروه افسرده و داراي وسواس تفاوت معنادار وجود داشت. طرح واره هاي آسيب پذيري در برابر ضرر و بيماري و خويشتن داري /خودانظباطي ناكافي در دو گروه تفاوت معنادار نداشت. طرح واره هاي معيارهاي سرسختانه و استحقاق به طور معناداري در گروه افسرده كمتر از گروه داراي وسواس بود. ميانگين بقيه طرح واره ها به طور معناداري در گروه افسرده بيشتر از گروه داراي وسواس بود. حوزه هاي طرح واره بريدگي و طرد، خودگرداني و عملكرد مختل و ديگر جهت مندي به طور معناداري در گروه افسرده بيشتر از گروه داراي وسواس بود. دو حوزه محدوديت هاي مختل و گوش به زنگي بيش از حد و بازداري به طور معناداري درگروه داراي وسواس بيشتر از گروه افسرده بود. طرح واره هاي شرطي به طور معناداري در گروه افسرده بيشتر از گروه داراي وسواس بود. طرح واره هاي غيرشرطي در دو گروه تفاوت معنادار نداشت. پژوهش های خارجی کازیونا(2004) در مطالعه ي رابطه ي بين طرح واره ها و اضطراب، علايم اضطرابي را به صورت معناداري پيش بيني کردند. اينان در کار خود به صورت نظري طرح واره هاي ناسازگار اوليه را به سه دسته تقسيم مي کند. گروه اول: طرح واره هايي که در تعريف خود عامل اضطراب را دارند. گروه دوم: آنها که مرتبط با فقدان انسجام خود هستند وگروه سوم طرح واره هايي که با خلأها و بحران هاي ارتباطي مشخص مي شوند. دیلاتر(2004)در مطالعه ي خود، طرح واره ي بخصوصي را مرتبط با عامل اضطراب نمي داند، بلکه به يک سطح بالاتر فعال شدگي طرح واره هاي ناسازگار در مقايسه با طرح واره ها در افراد سالم دست يافته است. اينان در بررسي طرح واره هاي مراجعان مضطرب در مقايسه با افراد سالم به اين نتيجه رسيدند که در کل طرح واره هاي ناسازگار اوليه در افراد مضطرب فعالتر است. رنیک و سیمونز(2005) در بررسي آسيب پذيري نوجوانان به افسردگي به اين يافته رسيدند که طرح واره هاي ناسازگار اوليه همراه با مهارتهاي اجتماعي پايين عوامل مهمي در افزايش ميزان آسيب پذيري نوجوانان به افسردگي است. اينان در بررسي طيفي از عوامل مرتبط با افسردگي مانند تجارب آسيب زاي اوليه، الگوهاي تعاملي والد ـ کودک، عوامل زيستي و رخدادهاي زندگي به ايننتيجه دست يافتند که اين عوامل با شکست در گسترش طرح واره هاي کارآمد و مهارتها اجتماعي با افسردگي مرتبط مي شود. نوردال، هلت، و هوگام(2005) نیز در پژوهش خود به این نتیجه رسیدند که شدت طرحواره های ناسازگار اولیه در مبتلایان به اختلال شخصیت و افراد بدون تشخیص اختلالات شخصیت تفاوت معناداری وجود دارد. آنها همچنین کسب نمرات بیشتر در پرسشنامه طرحواره یانگ را با درجات بیشتر آسیب شناسی روانی مرتبط دانسته اند(نقل از نوعی و همکاران،1389). استفان تیلر(2005) در تحقیقی به بررسی تأثیر خاطرات اولیه کودکی بر طرحواره های ناسازگار و سلامت روانی پرداخته است. یافته ها در این مقاله با بررسی موضوعات نظری بک(1996)، اپسین(1978) و یانگ(1999) نشان می دهد که طرحواره های ناسازگار که به صورت شناخت های ناهشیار عمیق عمل میکنند، از لحاظ درونی با سلامت روانی ارتباط دارند.هدف، کشف طرحواره های خاص ناسازگاری است خاص ناسازگاری است که ظاهراً به صورت ناآگاهانه عمل می کنند و نیز بررسی رابطه آنها با بد عملکردی روانی افراد. نتیجه بدست آمده نشان می دهد، طرحواره های ناسازگار با سلامت روانی در ارتباطند. بخصوص رابطه طرحواره های مرکزی که در حوزه طرد و بریدگی قرار دارند و به صورت ناهشیار عمل می کنند، بطور مهمی با حوزه وسیعی از مشکلات روانی در ارتباط است. کالویت و همکاران (2005) در مطالعه ي خود بين علائم اختلالات عاطفي(افسردگي، اضطراب و خشم) و طرحوارهاي ناسازگار اوليه به رابطه ي معناداري دست يافتند. در مطالعه ي اينان ۴۰۷ دانش آموز پرسشنامه هايي از جمله پرسشنامه ي افسردگي بک (BDI-II)، پرسشنامه اضطراب صفت ـ حالت (STAIT) و پرسشنامه ی بازنگری شده افکار خودکار(ATQ-R) را پر کردند. در بررسی نتایج این محققان علاوه بر تأیید عوامل پرسشنامه طرحواره های ناسازگار اولیه به رابطه ی بالینی این طرح واره ها و نشانه های اختلال عاطفی و افسردگی و اضطراب تأکید کردند. در پژوهشي كه توسط استويا و واترز(2005)، با هدف بررسي ميزان تأثير خلق در پاسخ به پرسشنامه طرحواره يانگ فرم كوتاه انجام شد، يك نمونه 50 نفري از افراد غير باليني در سه موقعيت مختلف به فرم كوتاه پرسشنامه طرح واره يانگ پاسخ دادند؛ در خلق خنثي، و در ادامه در موقعيت هاي القاي خلق شاد و غمگين، نتايج 30 شركت كننده كه بطور كامل در سه بخش شركت كردند نشان داد كه نمرات محروميت هيجاني و نقص، پس از القاي خلق غمگين افزايش يافت و در مقابل نمرات استحقاق پس از القاي خلق شاد افزايش يافت. در یک بررسی طولی که توسط جاناتان ایوانز، جان هرون، گلین لویس، و ریکاردو آرایا در سال (2005)با عنوان طرحواره خود منفی و شروع افسردگی در زنان انجام گرفته، مشخص شده که حفظ یک طرحواره خود منفی یک عامل خطر غیر وابسته برای شروع افسردگی در زنان به شمار می رود. پینتوگویا و همکاران(2006) در پژوهش خود به منظور بررسی طرحواره های ناسازگار اولیه در بیماران مبتلا به هراس اجتماعی گزارش کردند که بین طرحواره های ناسازگار اولیه در سطوح بالاتر آسیب شناسی روانی ارتباط قوی وجود دارد. در پژوهش آنها، نمرات هر دو گروه بالینی(هراس اجتماعی و دیگر اختلالات اضطرابی) در همه طرحواره های پرسشنامه یانگ به طور معناداری بیشتر از گروه غیر بالینی(جمعیت عمومی) بود. دونیک(2007)، در بررسي طرح واره هاي شناختي ناسازگار با عنوان حد واسط بين تماميت خواهي ناراحتي و ناراحتي روان شناختي كه بر دانشجويان (33=N) انجام داد به اين نتيجه رسيد كه طرح واره هاي غير انطباقي اوليه مانند ترس از طرد شدن ، نقص / شرم، وابستگي / بي كفايتي و خويشتن داري ناكافي، حد واسط بين افسردگي و تماميت خواهي ايجاد شده در فرد از طرف جامعه هستند. ارتباط بين اين تماميت خواهي و اضطراب خطي نبود، طرح واره هايي مانند ترس از طرد شدن، ترس از شكست در پيشرفت، حد واسطي در ارتباط بين تماميت خواهي تجويز شد، اجتماعي و اضطراب بودند. به علاوه، طرح واره آسيب پذيري نسبت به ضرر و بيماري به طور غيرمستقيم از طريق ترس از طرد شدن تأثير گذار بود. اویی و بارانوف(2007)، در پژوهشي خود كه «بررسی نتايج اندازه گيري و روان سنجي پرسشنامه طرح واره يانگ» بود بيان كردند كه اين پرسشنامه، طرح واره مشخصي براي افسردگي پيش بيني مي كند، براي مثال، طرح واره هاي شرم / نقص، خويشتن داري ناكافي، شكست در پيشرفت و انزواي اجتماعي. لی (2007) در تحقيقاتش بر روي نمونه اي از دانشجويان (233N=) به بررسي 2 مدل فرضي درطرح واره هاي شناختي كه نقش واسطه اي بين كمال گرايي تجويز شده اجتماعي و افسردگي و اضطراب را بازي مي كند، پرداخت. در مدل فرضي افسردگي، ترس از رها شدگي، نقص / شرم، وابستگي / بي كفايتي، خويشتن داري / خودانضباطي ناكافي به عنوان متغيرهاي واسطه در نظر گرفته شد. مدل فرضي اوليه در اين تحقيق تأييد نشد. حتي با ارائه يك مدل تجديد نظر شده اي توسط محقق كه در آن، طرح واره رهاشدگي از طريق اثر غيرمستقيم ساير طرح واره ها تحت تأثير افسردگي قرار گرفته بود. لاملی و هارکنس (2007) در برسی علائم افسردگی و اضطرابی و طرح واره های ناسازگار اوليه در نوجوانان به رابطه ي معناداري دست يافتند. اينان در بررسي خود علائم افسردگي را با دو طرح واره انزواي اجتماعي / بيگانگي و فداکاري به صورت معناداري پيش بيني کردند. الیزابت پومری(2008)، به بررسی ادراک والدین، طرحواره های ناسازگار اولیه و علامت های افسرده ساز پرداخت. مدل های شناختی افسردگی پیشنهاد می کند که طرحواره های منفی در علامت های افسرده ساز نقش مهمی دارند. تجارب اولیه، بخصوص والدین و تأثیر طرحواره های شناختی را در جوانان پیشنهاد می کنند و همچنین همبستگی این تجارب با افسردگی نشان داده شده است. این مطالعه ارتباط یکسانی را بین گزارشات گذشته والدین و طرحواره های های ناسازگار اولیه که بوسیله جفری یانگ(1999) توصیف شده است و علامت های افسرده ساز را در یک نمونه دانشجویان کشف کرده است. نتایجی که در این تحقیق به میان کشیده شده در ارتباط با یافته ها و تئوری قبلی طرحواره های ناسازگار اولیه بوده است. در پژوهشي كه دوترا و همکارانش (2008)، روي طرحواره هاي اوليه و خودكشي گرا در جمعيتي كه دچار آسيب ديدگي مزمن بودند انجام دادند، اثبات گرديده است كه پرسشنامه طرحواره يانگ بر طرحواره هاي ناسازگار جمعيت هاي باليني تأكيد دارد. اين مطالعه از روش پرسشنامه طرحواره يانگ به منظور تحقيق در خصوص طرحواره هاي ناسازگار 137 بيمار دچار آسيب ديدگي مزمن كه خواستار درمان روانپزشكي سرپايي بودند و به منظور ارزيابي اين كه آيا الگوهاي معين مي توانند با خطر خودكشي در اين جمعيت مرتبط باشد، استفاده مي نمايد. شركت كنندگان نسخه اي اصلاح شده از پرسشنامه طرحواره يانگ، مقياس خطاياب پس ضربه اي، مقياس تجربيات گسستگي و خودآزاري و پرسشنامه اصلاح شده رفتارهاي خطر خيز را در پذيرش درماني تكميل كردند. همبستگي هاي معنادار ميان بسياري از مقياس هاي پرسشنامه طرحواره يانگ و مقياس تجربيات گسستگي يافت شد. متغيرهاي خطر خودكشي به ميزان زيادي با انزواي اجتماعي / از خودبيگانگي، نقص / شرم و شكست در مقياس هاي پرسشنامه طرحواره يانگ مرتبط بودند كه در عين حال پيشنهاد مي نمودند كه اين الگوها ممكن است افراد را در معرض خطر بالاي انديشه پردازي خودكشي و تلاش براي خودكشي قرار دهد. اين نتايج مفاهيم مهمي را براي ارزيابي و درمان بيماران آسيب ديده در معرض خطر، پيشنهاد مي نمايد. طی تحقیقی با عنوان طرحواره های ناسازگار، باورهای غیر منطقی و رابطه آنها با مدل 5 عاملی شخصیت که توسط فلورین ساوا(2009) انجام شده است. نشان داده شد که ثبات هیجانی(عاطفی) و ناخشنودی، رابطه ای منفی با طرحواره های ناسازگار و باورهای غیر منطقی دارند و این در حالی است که ثبات عاطفی تقریباً رابطه ای منفی با تمام طرحواره ها و باورهای غیر منطقی دارد. همچنین ناخشنودی نیز رابطه ای معکوس با طرحواره های موجود در آسیب شناسی روانی، از جمله بی اعتمادی، بدرفتاری، رهاشدگی، استحقاق و سلطه گری دارد. در این تحقیق به بررسی رابطه بین مدل 5 عامل شخصیت و برخی طرحواره های ناسازگار و باورهای غیر منطقی پرداخته شده که از طریق ساختار رفتار درمانی شناختی نشان داده شده است(نقل از جنز.سی.تیم،2009). جیسون والکر(2009) طی تحقیقی تحت عنوان «رابطه طرحواره های ناسازگار و افسردگی حاد و مزمن و رفتارهای کمک جو» به این نتیجه رسید که عوامل مؤثر در اجتناب از کمک جویی(در افرادی که در حال تجربه افسردگی هستند)، حضور طرحواره های ناسازگار اولیه است. محاسبه واریانس اضطراب نشان داد که طرحواره های ناسازگار اولیه قادر به پیش بینی 47% از واریانس در افسردگی مزمن است. نتایج حاصل از این تجزیه و تحلیل همچنین نشان داد که طرحواره های استحقاق/ بزرگ منشی، وابستگی/ بی کفایتی، کنترل هیجانی، واریانس قابل توجه و منحصر به فرد را با مدل یانگ دارند. طرحواره های ناسازگار اولیه تقریباً 30% از واریانس در افسردگی حاد محاسبه کرده، در حالی که نزدیک به 50% از واریانس در افسردگی مزمن را محاسبه می کند. طرحواره ممکن است نزدیک به دو برابر واریانس در افسردگی مزمن را نسبت به افسردگی حاد به دلیل طبیعت طرحواره ها محاسبه کند. افسردگی حاد یک شرایط کوتاه مدت است که ناپایدار می باشد و منجر به محاسبه واریانس پایین تری برای طرحواره های ناسازگار ولیه می شود. براساس نتایج این پژوهش طرحواره استحقاق/ بزرگ منشی رابطه منفی با افسردگی حاد و مزمن دارد. نتایج همچنین نشان داد که تغییرات قابل توجهی در شما طرحواره ها هنگام مقایسه کسانی که به دنبال کمک هستند و کسانی که نیستند وجود دارد. افراد با طرحواره های ناسازگار اولیه بیشتر، احتمالاً نسبت به کسانی که به دنبال کمک نیستند و یا کمک نمی خواهند، بیشتر درخواست کمک می کنند و یا کمک جو هستند، و این نشان دهنده سطح بیماری است که طرحواره های ناسازگار اولیه با آن درگیرند. هرچه طرحواره هایی که یک فرد دارد، بیشتر باشد احتمال اینکه فرد با مشکلات بیشتری در زندگی خود که وی را بیشتر نیازمند به کمک کند، تقویت می کند. هالورسن وهمکاران(2009) با مطالعه ي ۱۴۰ بيمار افسرده ي بالینی و افرادي که تا به حال افسرده نشده اند به تفاوت معناداري در رابطه با طرح واره هاي ناسازگار اوليه دست يافتند. در مدل رگرسيون اين مطالعه طرح وارههاي اطاعت / خودکنترلي ناکافي و محدوديتهاي مختل، پيشبيني کننده معناداري براي علائم افسردگي بود. در پژوهشي كه توسط کز(2009)، بر روي ارتباط بهزيستي روان شناختي با طرح واره هاي نابهنجاري زودرس و خود تفسيري انجام شد، نتايج حاصله نشان داد كه داشتن ويژگي هاي قلمروهاي طرح واره با سطوح پايين ابعاد خود محوري يكپارچگي ميان فردي و خود محوري متمايز ميان فردي مرتبط بودند. به علاوه همبستگي مثبتي ميان داشتن ويژگي هاي قوي قلمروهاي طرح واره و افسردگي شديد اثر منفي و اطمينان بخشي وجود داشت وليكن اين ارتباط در مورد اثر مثبت كم بود. از سوي ديگر سطح پاييني از خود تفسيري فرد گردي مربوطه با داشتن ويژگي هاي بالاي قلمروهاي طرح واره مرتبط بود. به علاوه در نتيجه اين بررسي هاي يافت شد كه خود تفسيري از فردگرايي مربوطه با اثر مثبت بالا مرتبط و با سطح پايين افسردگي اثر منفي و جستجوي اطمينان بخشي پيوسته بود. هیل، گرین، آرنوار، سیمور و مایر(2010)، پژوهشي با عنوان خودشيفتگي و طرح واره هاي ناسازگاراوليه انجام دادند. هدف اين مطالعه بررسي شباهت ها و تفاوت هاي طرح واره هاي شناختي انواع خودشيفتگي بود. اين امر از طريق بررسي رابطه ي شكل هاي بهنجار و نابهنجار خودشيفتگي و طرح واره هاي ناسازگار اوليه انجام شد. نتايج، تشابهات مهمي در اين روابط (به عنوان مثال، همه ي مقياس هاي خودشيفتگي همبستگي مثبتي با طرحواره ي استحقاق داشت). همچنين تفاوت هاي مهمي(به عنوان مثال، خودشيفتگي آسيب پذير فقط با طرحواره ي انقياد همبستگي مثبتي داشت) را نشان داد. ریجکوبر و بوو(2010)، پژوهشي را با عنوان طرح واره هاي ناسازگار اوليه در كودكان، توسعه واعتباريابي پرسشنامه ي مربوط به طرح واره ي كودكان بر اساس مدل طرح واره اي يانگ در كودكان بين تا 8 تا 13 سال انجام دادند. بنابر يافته هاي پژوهش كودكان طرح واره هايي مشابه نوجوانان و بزرگسالان دارند هر چند بعضي از اين طرح واره ها مخصوص كودكان هستند. نهايت اين كه روابط معناداري بين مقياس هاي SCI و مقياس هاي مربوط به آسيب شناسي رواني وجود داشت هر چند در مورد دو عامل روابط متضادي ديده شد كه نشان مي دهد كه اين طرح واره ها هنوز در سنين اوليه، ناسازگار نيستند. سوربا(2010) در پژوهشی دریافت که افسردگي اساسي با افزايش در آسيب پرهيزي و خود فراروي، اما با پاداش اجتماعي ، خود راهبردي و همكاري پايين همبستگي دارد. طبق انتظار، فعاليت پيش پيشاني نقشي قطعي براي ويژگي خود راهبردي دارد، در حالي كه فعاليت گيجگاهي آهيانه اي بايستي به ويژه براي ويژگي همكاري ضروري باشد. تصور مي شود كه هماهنگي فعاليت در قسمت هاي همسان دو طرف مغز، ضرورت ويژه اي براي تجربه حالت هاي خلاق و خود فراموشگر مربوط به خود فراروي دارد، نتایج نشان داد که تنها بعد نوجويي است كه در افراد افسرده اي اقدام كرده به خودكشي و افراد افسرده اقدام نكرده تفاوت دارد، و باقي ابعاد شباهت نزديكي به هم دارند. قنبري، نظيري و برزگر(2012)، نقش واسطه اي طرح واره هاي شناختي ناسازگار را در ارتباط بين كمال گرايي تجويز شده اجتماعي و افسردگي پيشنهاد كردند كه در يك مدل آناليز شده در نمونه غير باليني از 200 دانشجو مورد آزمايش قرار گرفت. شركت كنندگان، مقياس كمال گرايي چند بعدي هويت و فلت، مقياس هاي اضطراب افسردگي و فرم كوتاه پرسشنامه طرح واره يانگ را تكميل كردند. يافته ها نشان مي دهد كه، طرح واره شكست، اثر نسبتاً غير مستقيمي بر طرح واره نقص/ شرم، خويشتن داري / خود انضباطي ناكافي دارد و نقش واسطه اي را در ارتباط بين كمال گرايي تجويز شده اجتماعي و افسردگي بازي مي كند. در پژوهش رنر و همكاران(2012) طرح واره هاي ناسازگار اوليه فرض شده است كه ثابت هستند مانند صفت، باورهاي پايدار اساسي اختلالات روان پزشكي عود كننده و مزمن هستند رابطه طرح واره هاي ناسازگار اوليه را با شدت علائم افسردگي مطالعه شد و ثبات طرح واره ناسازگار اوليه بر روي يك دوره مبتني بر شواهد درمان سرپايي طبيعي افسردگي مورد آزمايش قرار گرفت. نمونه اين پژوهش شامل درمان (132N=) سرپايي افسردگي در درمان تخصصي اختلال خلقي در هلند بود. شركت كنندگان مقياس شدت علائم افسردگي و طرح واره ناسازگار قبل و 16 هفته پس از شروع درمان پاسخ دادند. طرح واره هاي ناسازگار خاص (شكست، محروميت هيجاني،رهاشدگي / بي ثباتي) به طور قطع با علائم افسردگي مرتبط بود، علاوه بر اين، حوزه طرح واره خودگرداني وعملكرد مختل قبل از درمان ارتباط مثبت با علائم افسردگي در طي 16هفته پيگيري، ارزيابي شد. با در نظر گرفتن اينكه حوزه طرح واره ي گوش به زنگي بيش از حد و بازداري به دنبال ارزيابي قبل از درمان ارتباط منفي با علائم افسردگي دارد، مي تواند قبل از درمان شدت افسردگي را كنترل كند. در نهايت همه حوزه هاي طرح واره هاي ناسازگار اوليه ارتباط معنادار مناسبي در طي درمان برقرار مي كنند. نتايج اين پژوهش پيشنهاد كرده است كه طرح واره هاي ناسازگار خاص با شدت علائم افسردگي در بيماران افسرده باليني ارتباط دارند، از اين جهت كه حوزه هاي طرح واره هاي خاص نتيجه درمان را پيش بيني مي كنند و طرح وارها در طول زمان حتي بعد از درمان بيماران سرپايي افسردگي، در مقابل تغيير مقاوم هستند. منابع فارسی 1.احمديان، م؛ اصغرنژاد، ع؛ فتي، ل و ملكوتي، ك(1385). مقايسه طرح واره هاي ناسازگارانه بيماران افسرده اقدام كننده به خودكشي با بيماران افسرده غير اقدام كننده به خودكشي و جمعيت غير باليني، پايان نامه كارشناسي ارشد روانشناسي باليني، انستيتو روان پزشكي تهران، دانشگاه علوم پزشكي و خدمات بهداشتي درماني ايران. 2.آزاد، حسین،(1378). آسیب شناسی روانی. چاپ دهم. تهران: انتشارات بعثت. 3.احمدیان، معصومه(1378). مقایسه طرحواره های ناسازگار اولیه در بیماران افسرده اقدام به خودکشی با بیماران افسرده اقدام کننده به خودکشی و جمعیت غیر بالینی. تازه های علوم شناختی، شماره4، 59-49. 4.اندوز، زهرا؛ حمید پور، حسن(1385). بررسی رابطه بین طرحواره های ناسازگار اولیه، سبک های دلبستگی و رضایت زناشویی در زوجین. دومین کنگره سراسری آسیب شناسی خانواده در ایران، تهران، دانشگاه شهید بهشتی. 5.بایلینگ، پیتر جی؛ مک کب، رندي اي؛ آنتونی، مارتین ام(2006).گروه درمانگري شناختی ـ رفتاري. ترجمه خدایاري فرد و عابدینی(1389). تهران: انتشارات دانشگاه تهران. 6.جهانگيري، ا(1389). بررسي و مقايسه طرح واره هاي ناسازگار اوليه در افراد افسرده اساسي و غير افسرده شهر تبريز. پايان نامه كارشناسي ارشد در رشته مشاوره. 7.حسيني، ف(1390). مقايسه طرحواره ناسازگار اوليه بين بيماران افسرده و وسواس. پايان نامه كارشناسي ارشد روان شناسي باليني. 8.حقیقت منش، الهه(1387). طرحواره های ناسازگار و ابعاد طرحواره تجاوز گران جنسی. پایان نامه کارشناسی ارشد. دانشگاه فردوسی مشهد. 9.خسروي، ز.(1376). نقش خود طرحواره منفي در شكل گيري و تداوم افسردگي دوران كودكي و نوجواني. فصلنامة علوم انسانی دانشگاه الزهرا،21،1-16. 10.عابدی، محمدرضا؛ ذوالفقاری، مریم؛ فاتحی زاده، مریم(1387). تعیین رابطه بین طرحواره های ناسازگار اولیه با ابعاد صمیمت زناشویی ز.جین پرسنل فولاد مبارکه اصفهان. فصلنامه خانواده پژوهی. سال چهارم، شماره 15.. 11.عليزاده،سپيده.(1388).بررسي اثربخشي درمان عقلاني هيجاني بر تاب آوري و سلامت روان افراد مبتلا به اچ-اي-وي،پايان نامه كارشناسي ارشد ،دانشگاه آزاد اسلامي واحد تنكابن. 12. فتحی آشتیانی، علی(1391). آزمون های روان شناختی(ارزشیابی شخصیت و سلامت روان). چاپ هفتم.تهران: انتشارات بعثت. 13.کاپلان ـ سادوك سادوك، بنیامین، سادوك، ویرجینا(2003). خلاصه روانپزشکی. ترجمه فرزین رضاعی(1389). تهران: انتشارات ارجمند. 14.کرینگ، ان.م؛ دیویسون، جراند سی؛ نیل،جان م؛ جانسون، شری لی.( 2007). آسیب شناسی روانی، مترجم شمسی پور، حمید، انتشارات ارجمند. 15.کاویانی،حسین ؛ احمدی ابهری، هرمزی، ک (1381). شیوع اختلالهای افسردگی در جمعیت شهر تهران، مجله دانشکده پزشکی.399-393. 16.گنجی، مهدی؛ گنجی، حمزه(1392). آسیب شناسی روانی براساس DSM-5. جلد اول، چاپ اول، تهران: نشر ساوالان. 17.لطف آبادی، راضیه(1389). مقایسه طرحواره های ناسازگار در مبتلایان به اختلال شخصیت دسته ب و افراد سالم. پایان نامه کارشناسی ارشد. دانشگاه الزهرا تهران. 18.موتابي، ف(1384). طرحواره هاي مربوط به عود در بيماران افسرده اساسي: مقايسه بيماران افسرده اساسي داراي سابقه عود، بار اول و افراد غير افسرده. پايان نامه جهت دريافت دكتراي تخصصي چاپ نشده دانشگاه علوم بهزيستي و توان بخشي. 19..محمدی، جمال(1382). بررسی شناخت درمانگری گروهی متمرکز بر طرحواره بر ارتقاء بهداشت روانی دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد. پایان نامه کارشناسی ارشد. دانشگاه فردوسی مشهد. 20.نوعی، زهرا؛ فتی، لادن؛ عاشوری، احمد(1389). مقایسه طرحواره های ناسازگار اولیه و ریشه های والدینی آنها در مبتلایان به اختلالات شخصیت وسواسی ـ اجباری و گروه غیر بالینی. مجله تازه های علوم شناختی. 21.هالچین، ریچاردپی؛ ویتبورن ، سوزان کراس؛( 1948).آسیب شناسی روانی ،دیدگاه های بالینی در باره اختلال های روانی . مترجم سید محمدی ، یحیی، نشر روان، چاپ نهم. 22.یانگ، جفری.کلوسکو، ژانت. ویشار، مارجوری (2003). طرحواره درمانی. راهنمای کاربردی برای متخصصان بالینی. ترجمه: حمیدپور،حسن. اندوز، زهرا (1389). تهران . انتشارات ارجمند. جلد اول. 23. يوسفي، ناصر؛ اعتمادي، عذرا؛ بهرامي، فاطمه؛ فاتحي زاده، مريم السادات؛ احمدي، سيداحمد(1388). بررسی شاخص های روان سنجی پرسشنامه طرح واره های ناسازگار اولیه(EMSS). مجله روان شناسی بالینی، دوره14، شماره2، ص182-203. منابع انگلیسی 24.Brown TA, Barlow DH(2002). Classification of anxiety and mood disorders. In D.H. Barlow (Ed.) Anxiety and its disorders: The nature and treatment of anxiety and panic, 2thEd. New York, NY: Guilford Press;. p. 292-327 25.Calvete et al., (2005). The Schema Questionnaire- Short Form: Structure and Relationship with Automatic Thoughts and Symptoms of Affective Disorders, European Journal of Psychological Assessment, Volume 21, Issue 2, Pages 90-99. 26.Cousineau, (2004). Early Maladaptive Schemas Predisposing Anxiety, Sante Ment Que; 29(1):53-60. 27.Delattre, et al, (2004). The Early Maladaptive Schemas: A Study in Adult Patients with Anxiety Disorders, Encephale; 30(3): 255-8. 28.Dvnyk,M. (2007).In the study of cognitive schemas as intermediate between incompatible with totalitarianism Discomfort and psychological distress on students overlap with early maladaptive schema. Journal Homepage.46,569-574. 29.Evans.J. Heron.Lewis.G.Araya.Ricardo(2005). Neggative self – schemas and the onest of depression in women. British journal of psychiatry,186,301-302. 30.Jens.C. Thimm(2009). Personality and early maladaptive schemas: A five – factor model perspective. Journal of behavior theory and experimental psychiatry. 31.J. Csorba et al(2010). Journal of Affective Disorders120,217-220. 32.Halvorsen, et al, (2009).Dysfunctional Attitudes and EarlyMaladaptive Schemas as Predictors of Depression: A 9-Year Follow-Up Study. 33.Hill,E.,Green.R.,Arnau.A.,Simore.L.,Myer.S.(2010). Research conducted as narcissism and schema Nasazgaravlyh. Schema Therapy: Apractitioner,s Guide. New York: Guilford publications. 34.Ghanbari Jahromi, F., & Naziria, Gh., & Barzegar, M.(2012). The relationship between socially prescribed perfectionism and depression:The mediating role of maladaptive cognitive schemas. Procedia Social and Behavioral Sciences 32,141-147. 35.Kose,F.(2009). On psychological was well-being associated with early abnormalities and interpretive schema. Cognitive Therapy and Research, 26, 405-416. 36. Lumley, Harkness, (2007). Specificity in the Relations among Childhood Adversity, Early Maladaptive Schema and Symptom Profile in Adolescent Depression. 37.Lee.S,(2007).Plans to evaluate two hypothetical models of the cognitive always mediating role between perfectionism and socially prescribed for depression and anxiety Plays payment. Procedia - Social and Behavioral Sciences 32-141-147. 38.Lovibond, p.F, Lovibond, S.H.(1995).The structure of negative emotional states: Comparison of the Depression Anxity Stress Scale(DASS) with the Beck Depression and Anxity Inventories. Behavior Research and Therapy .33(3):335-343. 39.Oie,D.,Baranoff.J(2007). In his research, "Psychometric was evaluation of the measured data and the Young Schema Questionnaire". Cognitive Therapy center of New York. 40.Rijkeboer, M.M., & Boo,G.M.(2010). Early maladaptive schemas in children. Development and Validetion of the schema inventory for children. Journal ofBehavior Therapy and Experimental psychiatry4,102-109. 41.Reinecke, Simons, (2005). Vulnerability to Depression among Adolescents: Implications for Cognitive-Behavioral Treatment, Cognitive and Behavioral Practice, V.12, n2, p166-176. 42.Renner, F., Lobbestael, J., Peeters, F., Arnte, A., Huibers, M. (2012 ). Early maladaptive schemas in depressed patients: stability and relation with depressive symptoms over the course of treatment. Journal of Affective Disorders,136,581-590. 43.Stopa, C ., Waters.B(2005). Investigate was Form the effect of mood on responses to the Young Schema Questionnaire Short. Journal of cognitive psychotherapy1,11-23. 44.Walker.Jason(2009).The relationship between early maladaptive schema. Chronic and acute depression. And help seeking behaviors. Submitted in partial fulfillment of the requirements of the master of art degree of the graduate school at Rawan University.

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

فروشگاه فایل و خرید و فروش فایل و محصولات دانلودی دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید